اینجا همه چی درهمه
از بودن در این وب سایت لذت ببرید دوستان عزیز
|
|||||||||||||||
پنج شنبه 12 دی 1392برچسب:زندگینامه بزرگان,زندگینامه مشاهیر جهان,زندگینامه,بیوگرافی مشاهیر جهان,افلاطون, :: 1:1 :: نويسنده : amir ![]() افلاطون، یکى از بزرگترین فلاسفۀ جهان، در آتن (یا اژینا) به احتمال قوى در سال ۴٢٧ / ۴٢٨ ق. م. در یک خانوادۀ متشخّص آتنى متولّد شد. پدرش آریستون ١ نامیده مىشد و مادرش، پریکتیونه ٢ ، خواهر خارمیدس ٣ و برادرزادۀ کریتیاس ۴ ، بود که هردو از چهرههاى حکومت متنفّذین (الیگارشى، سى نفر جبّار آتن) در سال ۴٠٣ / ۴٠۴ بودند. گفتهاند که نام اصلى وى آریستوکلس ۵ بوده، و نام افلاطون فقط بعدها، به مناسبت پیکر تنومندش، به او داده شده است، ۶ هرچند حقیقت گزارش دیوگنس را مىتوان مورد تردید قرار داد. دو برادرش، آدیمانتوس ٧ و گلوکن ٨ ، در رسالۀ جمهورى ظاهر مىشوند، و خواهرى به نام پوتونه ٩ داشته است. پس از مرگ آریستون، پریکتیونه با پوریلامپس ١٠ ازدواج کرد، و پسر آنها آنتیفون ١١ (برادر ناتنى افلاطون) در رسالۀ پارمنیدس ظاهر مىشود. بىتردید افلاطون در خانۀ ناپدرى خود پرورش یافت؛ لیکن هرچند از نسل اشرافى بود و در یک خانوادۀ اشرافى بزرگ شد، باید خاطرنشان کرد که پوریلامپس دوست پریکلس بود، و افلاطون مىبایست در سنّتهاى رژیم پریکلس پرورش یافته باشد. (پریکلس در ۴٢٨ / ۴٢٩ درگذشت.) مؤلّفان مختلف خاطرنشان کردهاند که کینۀ بعدى افلاطون علیه حکومت عامّه (دموکراسى) بسختى مىتواند تنها به سبب تربیت او باشد، بلکه در نتیجۀ تأثیر سقراط و بیشتر به واسطۀ رفتارى بوده است که حکومت عامّه با سقراط روا داشت. از سوى دیگر، به نظر ممکن مىآید که عدم اعتماد افلاطون به حکومت عامّه از دورهاى بسیار پیشتر از دورۀ مرگ سقراط شروع شده باشد. در اواخر جنگ پلوپونزى (به احتمال بسیار قوى افلاطون در آرگینوزا ١٢ در سال ۴٠۶ جنگ مىکرد) بعید است به خاطر افلاطون نرسیده باشد که حکومت عامّه فاقد یک رهبر واقعا توانا و مسؤول است، و رهبران به سبب ضرورت خشنود ساختن و راضىکردن تودۀ مردم به آسانى فاسد مىشوند. خوددارى و پرهیز نهائى افلاطون از امور سیاسى میهن بىشک از زمان محاکمه و محکومیّت استادش شروع مىشود؛ امّا بعید است که تشکّل عقیدۀ او مبنى بر اینکه کشتى جامعه به کشتیبان ثابت قدمى نیاز دارد که آن را رهبرى کند، و چنین کشتیبانى باید کسى باشد که راه درست را براى پیمودن بشناسد، و آماده باشد تا آگاهانه بر طبق آن شناخت عمل کند، در طى سالهایى که قدرت آتنى رو به افول بود بنیان نگرفته باشد. بنابر گزارش دیوگنس لائرتیوس، افلاطون «در آغاز خود را به مطالعۀ نقّاشى و گفتن شعر، نخست شعر مدحآمیز و سپس شعر غنائى و نوشتن تراژدى مشغول مىداشته است.» ١٣ ما نمىتوانیم بگوییم که تا کجا این گزارش درست است؛ امّا افلاطون در دورۀ درخشندگى فرهنگ آتنى مىزیست، و باید از فرهنگى عالى برخوردار شده باشد. ارسطو ما را آگاه مىسازد که افلاطون در جوانى خود با کراتولوس ١۴ ، فیلسوف هراکلیتى، آشنا بوده است. ١۵ افلاطون از او آموخته است که عالم ادراک حسّى عالم تغیّر دائم است، و بنابراین موضوع درستى براى معرفت حقیقى و یقینى نیست. وى این مطلب را که معرفت حقیقى و یقینى در سطح مفاهیم و تصوّرات قابل وصول است از سقراط آموخته است، که با او از همان سالهاى نخست باید آشنا بوده باشد. اگرچه دیوگنس لائرتیوس در واقع اظهار کرده است که افلاطون وقتى بیست ساله بود «شاگرد سقراط شد» ، ١۶ لیکن چون خارمیدس، دایى افلاطون، در سال ۴٣١ با سقراط آشنا شده بود، ١٧ افلاطون باید سقراط را لااقل قبل از بیست سالگى شناخته باشد. بههرحال، ما دلیلى براى این فرض نداریم که افلاطون «شاگرد» سقراط شده باشد به این معنى که خود را تماما و صریحا وقف فلسفه کرده باشد، زیرا خود وى مىگوید که در آغاز قصد داشت به کار سیاسى بپردازد-که براى جوانى با سوابق وى امرى طبیعى بود. ١٨ بستگان افلاطون در الیگارشى ۴٠٣ / ۴٠۴ به وى اصرار کردند که تحت حمایت و سرپرستى آنان به زندگى سیاسى داخل شود؛ لیکن وقتى الیگارشى به تعقیب خطمشى و سیاست تعدّى و تجاوز مبادرت کرد و اعضاء آن کوشیدند تا پاى سقراط را در جرائم خودشان به میان بکشند، افلاطون از آنان متنفّر و بیزار شد. با این حال گردانندگان حکومت عامّه (دموکراتها) بهتر نبودند، زیرا آنها بودند که سقراط را به قتل رساندند، و ازاینرو افلاطون اندیشۀ کار سیاسى را رها کرد. افلاطون در محاکمۀ سقراط حاضر بود، و یکى از دوستانى بود که به سقراط اصرار کردند که جریمۀ پیشنهادى خود را از یک به سى «مین» افزایش دهد، و پرداخت آن را ضمانت کردند؛ ١٩ لیکن وى به سبب بیمارى در صحنۀ مرگ دوست خود حاضر نبود. ٢٠ بعد از مرگ سقراط، افلاطون آتن را به قصد مگارا ترک کرد و با اقلیدس فیلسوف به آنجا پناهنده شد، امّا احتمال کلّى مىرود که بزودى به آتن بازگشته باشد. زندگینامهنویسان گفتهاند که او به کورنه و ایتالیا و مصر سفر کرده است، لیکن معلوم نیست که در این حکایتها چه مقدار حقیقت هست. مثلا، افلاطون خود دربارۀ دیدارى از مصر هیچ نمىگوید. ممکن است چنین باشد که دانش او از ریاضیّات مصرى، و حتى از بازیهاى کودکان، دلالت بر سفرى واقعى به مصر بکند؛ از سوى دیگر، داستان مسافرت ممکن است صرفا به سبب استنباط از گفتار افلاطون دربارۀ مصریان ساخته شده باشد. بعضى از این داستانها آشکارا تا اندازهاى افسانهوار است؛ مثلا در برخى از آنها اریپیدس به عنوان همسفر او معرّفى شده، و حال آنکه این شاعر در سال ۴٠۶ مرده است. این امر شکّ ما را دربارۀ گزارشهاى سفرها بهطور کلّى بیشتر برمىانگیزد؛ امّا با این همه ما نمىتوانیم با یقین بگوییم که افلاطون مصر را ندیده است، و ممکن است چنین دیدارى واقع شده باشد. اگر او واقعا به مصر رفته باشد، ممکن است در حدود سال ٣٩۵ رفته باشد و هنگام شروع جنگهاى کورنتى به آتن بازگشته باشد. ریتر ٢١ فکر مىکند که بسیار محتمل است که افلاطون در نخستین سالهاى این جنگها (۳۹۵ و ۳۹۴) عضو نیروى آتنى بوده است. امّا آنچه یقینى است این است که افلاطون ایتالیا و سیسیل (صقلیّه) را هنگامى که چهل ساله بوده دیده است. ٢٢ احتمالا وى آرزو داشت که با اعضاى نحلۀ فیثاغورى ملاقات و گفتگو کند: بههرحال وى با آرخوتاس ٢٣ ، دانشمند فیثاغورى، آشنا شد. (بنا بر نظر دیوگنس لائرتیوس، هدف افلاطون در اقدام به این سفر دیدن سیسیل و کوههاى آتشفشان بود.) افلاطون به دربار دیونوسیوس ٢۴ اوّل، جبّار سیراکوز ٢۵ ، دعوت شد و در آنجا بادیون ٢۶ ، برادر زن جبّار، دوست شد. داستان چنین ادامه مىیابد که صراحت لهجۀ افلاطون خشم دیونوسیوس را برانگیخت، و جبّار او را به دست پلیس ٢٧ ، نمایندۀ سیاسى لاکدمونى، سپرد تا او را همچون بردهاى بفروشد. پلیس افلاطون را دراژینا (که در آن زمان با آتن در جنگ بود) فروخت، و افلاطون حتّى در خطر مرگ قرار گرفت؛ لیکن سرانجام مردى از کورنه، به نام آنّیکریس ٢٨ ، او را بازخرید و آزاد کرد و به آتن فرستاد. ٢٩ اظهارنظر دربارۀ این داستان دشوار است، زیرا در رسالات افلاطون مذکور نیست: اگر واقعا رخ داده باشد (ریتر وقوع داستان را مىپذیرد) باید در تاریخ ٣٨٨ ق. م. بوده باشد. افلاطون در بازگشت خود به آتن ظاهرا آکادمى را، نزدیک جایگاه تقدیس آکادموس ٣٠ قهرمان، بنیاد نهاد ( ٣٨٧ / ٣٨٨ ) . آکادمى را بحق مىتوان نخستین دانشگاه اروپایى نامید، زیرا در آنجا مطالعات و تحقیقات محدود به فلسفۀ محض نبود، بلکه به رشتۀ وسیعى از علوم کمکى، مانند ریاضیّات و اخترشناسى و علوم طبیعى، گسترش داشت، و اعضاى آن حوزه در پرستش و تقدیس فرشتگان هنر ٣١ (موزها) شرکت داشتند. جوانان نهتنها از خود آتن بلکه از خارج نیز به آکادمى مىآمدند؛ اینکه ادوکسوس ٣٢ ، ریاضیدان مشهور، خود و حوزۀ خود را از کوزیکوس ٣٣ به آکادمى منتقل کرد نشانۀ احترامى بود به روح علمى آکادمى و شاهدى بر اینکه آکادمى صرفا یک مجمع فلسفى خاصّ راز آشنایان نبود. به علاوه تأکید بر روحیّۀ علمى آکادمى بجاست، زیرا هرچند کاملا درست است که هدف افلاطون پروردن سیاستمداران و حاکمان بود، روش او صرفا عبارت نبود از تعلیم چیزهایى که کاربرد عملى مستقیم دارد، مثلا سخنورى (چنانکه ایسوکراتس ٣۴ در حوزۀ خود به کار مىبست) ، بلکه عبارت بود از تشویق و ترویج تتبّع بیغرضانۀ علم. برنامۀ مطالعات به فلسفه منجر مىشد، امّا به عنوان موضوعات مقدّماتى مشتمل بود بر مطالعهاى دربارۀ ریاضیّات و اخترشناسى و بدون تردید موسیقى، با روحیّهاى بیغرضانه نه صرفا سودجویانه. افلاطون معتقد بود که بهترین تربیت براى زندگى عمومى تربیت عملى صرف «سوفسطائى» نیست، بلکه بیشتر تعقیب و پىگیرى علم براى خود آن است. ریاضیّات، البتّه صرفنظر از اهمّیّت آن براى فلسفۀ مثل افلاطون، قلمرو آشکارى براى مطالعۀ بیغرضانه ارائه مىداد، و قبلا در میان یونانیان به درجۀ بلندى از بسط و تکامل رسیده بود. (این مطالعات به نظر مىآید که همچنین مشتمل بود بر تحقیقات مربوط به زیستشناسى و گیاهشناسى که در ارتباط با مسائل طبقهبندى منطقى تتبّع و پىگیرى مىشد.) سیاستمدارى که چنین ساخته و پرورده شود، یک فرصتطلب ابن الوقت نخواهد بود، بلکه شجاعانه و بىترس در ارتباط با عقاید مبتنى بر حقایق جاوید و لا یتغیّر عمل خواهد کرد. به عبارت دیگر، هدف افلاطون ایجاد دولتمرد بود نه عوام فریب. افلاطون علاوه بر راهنمایى و رهبرى مطالعات در آکادمى، خود درسهایى مىداد و شنوندگانش از این درسها یادداشت برمىداشتند. توجّه به این نکته اهمّیّت دارد که این درسها برعکس محاورات، که آثار منتشرهاى بودند براى خواندن «عامّه» ، منتشر نشده است. اگر ما این حقیقت را تصدیق کنیم، آنگاه بعضى از اختلافات تندى که ما طبیعة مایلیم بین افلاطون و ارسطو (که در ٣۶٧ به آکادمى وارد شد) تشخیص دهیم لااقل تا اندازهاى از میان مىرود. ما آن آثار از افلاطون، یعنى محاورات، را در دست داریم که براى عامّۀ مردم نوشته شده است، نه درسهاى او را. این وضع، درست مقابل وضع ارسطو است، زیرا در حالى که آثار ارسطو که در دست ماست درسهاى او را نشان مىدهد، آثار عمومى (براى عامّۀ مردم) یا محاورات او به ما نرسیده است-از آنها فقط قطعاتى باقى مانده است. بنابراین ما نمىتوانیم به وسیلۀ مقایسۀ محاورات افلاطون با درسهاى ارسطو، بدون دلائل و مدارک دیگر نسبت به وجود مغایرت شدید بین آثار این دو فیلسوف، مثلا از لحاظ قدرت ادبى یا دیدگاه عاطفى و هنرى و «عرفانى» ، نتایجى بگیریم. گفته شده است که ارسطو بنا بر عادت نقل مىکرد که چگونه کسانى که مىآمدند تا درس افلاطون را دربارۀ «خیر» بشنوند، اغلب متحیّر مىشدند که جز دربارۀ علم حساب و اخترشناسى، و حدّ و «واحد» ، چیزى نمىشنیدند. افلاطون در اپینومیس ٧ بیاناتى را که بعضى دربارۀ درس مورد بحث منتشر کرده بودند ردّ و انکار مىکند. در همان نامه مىگوید: «بنابراین هیچ رساله و مقالهاى از من لااقل دربارۀ این چیزها وجود ندارد و هرگز وجود نخواهد داشت، زیرا این موضوع، برخلاف دیگر علوم، با الفاظ و کلمات قابل انتقال نیست. بلکه بعد از شرکت طولانى در این امر و در پرتو همکارى و زندگى مشترکى با آن است که چراغى در نفس روشن مىشود و با شعلۀ جهندهاى برافروخته مىگردد و پس از آن خود را تغذیه مىکند.» همچنین در اپینومیس ٢ مىگوید: «بنابراین من خود هیچگاه کلمهاى دربارۀ این موضوعات ننوشتهام، نه رسالۀ نوشته شدهاى از افلاطون هست و نه هرگز خواهد بود؛ آنچه اکنون نامى در بردار متعلّق است به سقراط، آن سعید جاوید و زنده یاد.» ٣۵ از چنین قطعاتى بعضى نتیجه گرفتهاند که افلاطون چندان عقیدهاى به ارزش کتابها براى مقاصد واقعا تربیتى نداشته است. ممکن است چنین باشد، امّا ما نباید بر این مطلب تأکید ناروا و غیرضرورى کنیم، زیرا بالاخره افلاطون است که کتابها را منتشر ساخته است-و همچنین باید به خاطر داشته باشیم که قطعات مورد بحث ممکن است اصلا از آن افلاطون نباشد. با این حال ما باید مسلّم فرض کنیم که نظریّۀ مثالى، به آن صورت دقیقى که در آکادمى تعلیم مىشد، به صورت نوشتار به عموم عرضه نشده است. شهرت و اعتبار افلاطون به عنوان معلّم و مشاور دولتمردان باید به فراهمکردن سفر دوّم او به سیراکوز در سال ٣۶٧ کمک کرده باشد. در آن سال دیونوسیوس اوّل مرد، و دیون از افلاطون دعوت کرد براى به دست گرفتن تعلیم و تربیت دیونوسیوس دوّم، که در آن موقع در حدود سى سال داشت، به سیراکوز بیاید. افلاطون چنین کرد، و جبّار را به فراگرفتن یک دورۀ هندسه گماشت. امّا بزودى حسادت دیونوسیوس نسبت به دیون غالب شد، و وقتى دیون سیراکوز را ترک کرد، فیلسوف پس از تحمّل دشوارى ترتیب بازگشت خود به آتن را داد، و از آنجا به تعلیم دیونوسیوس به وسیلۀ نامه ادامه داد. وى در فراهمکردن سازش و آشتى بین جبّار و داییش، که در آتن اقامت کرد و در آنجا با افلاطون معاشر بود، موفّق نشد. امّا در سال ٣۶١ افلاطون سفر سوّمى را به سیراکوز به درخواست مشتاقانۀ دیونوسیوس، که آرزوى ادامۀ مطالعات فلسفى خود را داشت، تقبّل کرد. ظاهرا افلاطون امیدوار بود که طرح تشکیل اتّحاد (فدراسیون) شهرهاى یونانى را علیه کارتاژیها بریزد، لیکن معلوم شد که مخالفان آن بسیار نیرومندند: به علاوه، او خود را قادر نیافت که فراخوانى و احضار دیون را، که داراییش توسّط خواهرزادهاش ضبط شده بود، تأمین کند. بنابراین افلاطون در سال ٣۶٠ به آتن بازگشت، و در آنجا به فعّالیّتهاى خود تا پایان عمر در سال ٣۴٧ / ٣۴٨ ادامه داد. ٣۶ (در سال ۳۵۷ دیون موفّق شد که خود را صاحباختیار سیراکوز سازد، امّا در سال ۳۵۳ به قتل رسید، و موجب اندوه فراوان افلاطون شد که امید خود را دربارۀ یک فیلسوف-پادشاه مبدّل به یأس یافت.) نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ
![]() ![]() موضوعات
![]() ![]() ![]() آرشيو وبلاگ
![]() ![]() پیوندهای روزانه
![]() ![]() پيوندها
![]()
![]() ![]() ![]()
|
|||||||||||||||
![]() |